فتحعلی شاه و ملک الشعرا
Fatalishah and malekoshoara
***حکایت رفتار زیرکانه برای رهایی از پاسخ گویی***
زمانی بود که فتحعلی شاه شعر می گفت و « خاقان » تخلص می کرد .
روزی قطعه ای از اشعار خود را بر فتحعلی خان صبا ملک الشعرا خواند و از او پرسید که چطور است ؟
ملک الشعرا بی ملاحظه گفت :
که شعری است خالی از مضمون و پوچ .
خاقان مقهور چنان از این گفته بر آشفت که امر داد ملک الشعرای بیچاره را به اصطبل بردند و بر سرآخوری بستند و مقداری کاه پیش او ریختند .
پس از مدتی که خشم شاه فروکش کرد صبا را عفو نمود و به حضور پذیرفت .
مدتی بعد که باز شاه شعری گفته بود بر ملک الشعرا خواند و رأی او را در آن باب خواستار شد .
ملک الشعرا بدون آنکه چیزی بگوید از جای بلند شد و رو به طرف در حرکت کرد .
شاه پرسید :
ملک الشعرا کجا می روی ؟
ملک الشعرا عرض کرد :
به اصطبل قربان .
شاه خندید و دیگر شعر خود بر او عرضه نداشت .
اثیر
یک نظر اضافه کنید
شماره موبایل شما منتشر نخواهد شد.زمینه های مورد نیاز هستند علامت گذاری شده *
امتیاز شما